چند روزی دور از مامان جون
خوشگلم. چند روزیه مامان جون رفته تبریز تا جشن خاله بهاره رو بگیرن. اما نرفتیم چون بابایی کار داشت و منم دلم نیومد تنهاش بزارم و برم. ولی تو این چند روز تازه دارم احساس میکنم که چقدر وجود مامان جون باارزشه. و اگه نباشه واقعا ما هیچ کس رو نداریم. و هر کی هم باشه که بالاخره جای مامان جونو واسمون نمیگیره ولی خوب هر روز باهم تلفنی حرف میزنیم.فردا هم انگار جشن میخوان بگیرن.دیروز هم باهمدیگه رفتیم بیرون حسابی برای خودمون دوتایی خرید کردیم و کلی لباس خونگی خریدیم که شما توراه برگشت خوابت گرفته بود و آخراش دیگه غر زدی که بغلم کن. منم به زور بغلت کردم و یه جورایی رسیدیم خونه. تا ماجراهای بعدیت فعلا بای گلکم. راستی اینم بگم دوروزم هست ...
نویسنده :
مامی جون
13:48