ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

یه بار دیگه اومدم بگم عاشقتم

عزیزترینم>عشقم نفسم.عمرم همه وجودم. همه امیدم:یه بار دیگه مامان میخواد بگه که عاشقته. عزیزم الان خیلی ناز خوابیدی انقدر معصومه چهرات که آدم دلش میخواد قلبش از جا در بیادفقط خواستم بگم عاشقونه دوستت دارم پسر گلم
14 آبان 1390

بله برون دایی جون

عزیزکم دیشب بله برون دایی بهمن بود. همگی رفتیم خونه زن ایی اعظم و براش یه انگشتر خوشگل و یه چادر و یه روسری مامان جون گرفته بود و فعلا تا 20آبان که عقد کنونشونه>دیشب یه صیغه محرمیت براشون خوندن.تا محرم بشن به هم و برن دنبال کارای آزمایشگاهشونو خرید و این چیزا دیگه.خلاصه عزیزم دیشبم اینجوری گذشت.الانم عین این موش موشی ها داری کارتون نگاه میکنی و بابایی هم رفته بیرون دنبال کاراش.
6 آبان 1390

با عرض شرمندگی باید بگم:

سلام شیطونی مامان. بازم باید با عرض شرمندگی فراوان بگم که معذرت میخوام بیشتر از یه ماهه که آپ نکردم>آخه دلیل داشت چون ویندوزمو عوض کرده بودم و سی دی راه انداز مودمم رو گم کرده بودم که بالاخره امروز بردم دادم کافی نت برام دانلود کردن. خوب از این یه ماه برات بگم که از اول مهر خیلی خوب و مثل یه پسمل جیگر داری میری مهد برات سرویس هم گرفتم دیگه راحتی. الانم عین این موش موشیا گرفتی خوابیدی. فعلا چیزی برای گفتن ندارم میرم دوباره با دست پر برمیگردم پسر عزیزم. الهی مامان قربونت بره جیگرم.
1 آبان 1390

امروز نماز خوندنت حسابی منو خندوند.

امروز ظهر داشتیم نماز میخوندیم که بابایی جلو واساده بود نماز میخوند منم پشت سرش و دیدم شما هم اون تاس ت که یه سره دستت نگه میداری و گذاشتی رو زمین و جای مهر کردی برای خودت و داری نماز میخونی . دقیقا هر کاری بابا انجام میداد شما هم تکرار میکردی. بابا اگه سجده میرفت شما هم سجده میرفتی . اگه بلند میشد بلند میشدی. یه جا هم شلوارشو درست کرد سرنماز شما هم دقیقا شلوارتو اونجوری درست کردی. منم سر نماز از خنده روده بر شده بودم. این قضیه تاست هم اینه که چند ماههیه شطرنج خریدی و از اون موقع این تاس همیشه شب و روز تو دستته. یعنی منو کلافه کردی با این تاست یه وقت یه جا میزاری و یادت میره که کجا گذاشتیش میای سر من غر میزنی که تاسم کو . ...
26 شهريور 1390

زود باوری هاتو قربون

سلام جیگرم. قربون اون دل پاک و ساده ات بشم که هر چی میگم باور میکنی. چند وقتی بود غذا نمیخوردی و اشتهات به غذا نمیکشید و منم از هر ترفندی استفاده کرده بودم ولی نتیجه نداد تا اینکه یه فکری به سرم زد داشت تو تلوزیون این بچه های سومالی رو نشون میداد دیدم که ناراحت شدی اونا رو با اون شکل و شمایل دیدیشون و منم بهت گفتم اونا غذا نخوردن و این جوری شبیه پیر مردا شدن. و به خاطر این موضوع غذاتو تند تند میخوری که پیر نشی. خودم خنده ام میگیره ولی خوب چاره ام چیه باید یه جوری بهت غذا بدم تا ضعیف نشی یا نه پسرم. یه هفته ای هم بود بد به این بازی کامپیوتری گیر داده بودی و چون هنوز...
22 شهريور 1390