عسل مامان این چند وقت یادم نبود بیام برات بنویسم چون محرم بود و عاشورا و تاسوعا. روز تاسوعا صبح بود که چون آقا جون اینا هر سال نهار میدن به دسته و ما زنا تازه رفته بودیم بالا و شما و علیرضا و حسین رفته بودید خیابون گویا بستنی بخرید که یهو حسین اومد بالا گفت زن عمو ابوالفضل افتاده زمین. منم ندونستم چجوری اون پله ها رو تا پاین اومدم و دیدم بغل بابایی هستی و شما رو داد به من و بعدش فهمیدم که بله اقا ابوالضل مارو ماشین زده. که خدارو شکر و صد هزار مرتبه شکر که بهمون رحم کرد و شما رو دوباره بهم برگردوند. هیچی نشده بود و فقط از دندونت یخورده خون اومده بود.کلی گریه کردی و ارومت کردم.و روز عاشوراهم که با دوقولت وسط دسته از صبح تا اذان دوقول زدی پ...