امشب رفتی مهمونی بدون مامان
عزیز مامان امشب بدون مامان رفتی مهمونی خونه مامان جون. چون چند روزی هست بهش سرنزدیو شما چند روز بود بهونه مامان جونو میگرفتی و بابا بالاخره بعد از غروب بود بردتت خونه مامان جون. و بهم گفتی دوست داری امشب اونجا بخوابی پیش مامان جون آخه خیلی مامان جونو دوست داری یه جورایی بیشتر مامان جون بزرگت کرده تا خودم. یه نیم ساعت پیش بود و با بابایی نشسته بودیم عکساتو که تو گوشی من بودو داشتیم نگاره میکردیم که تو هر حالتی یه جور عکس داشتی و کلی با بابایی خندیدیم بهت و بابا یه وروجک هم بهت گفت . وقتی پیشم نیستی دلم خیلی برات تنگ میشه ولی گذشته از دلتنگی یه نفسی از دست این شیطنتات کشیدیم ها وروجک کوچولوی شیطون. ...
نویسنده :
مامی جون
0:52