مامانی عاشقتم
عزیزم اگه بدونی مامانی چقدر دوستت داره تنها دلیلم برای ادامه زندگی تویی عزیزم تو بهم هر روز انرژی میدی با بودن تو زندگی برام شیرین تر میشه عاشقتم پسر یکی یدونه ام دوستت دارم یه عالمه ...
نویسنده :
مامی جون
14:10
اسکوتر
پسر قشنگم پارسال تابستون بابایی برات یه اسکوتر سبز رنگ برات سوغاتی شمال گرفته بود.که اسکوترتو خیلی دوست داری ...
نویسنده :
مامی جون
14:08
پسر چای خور
عزیز مامان شما از وقتی کوچولو بودی مامان جون انقدر بهت چایی داده بود که الان شدی یه چای خور حرفه ای تازه چی اونم چایی تو بدون نبات غیر ممکنه بخوری ...
نویسنده :
مامی جون
11:34
موضوع اولین نقاشی مهد
عزیز دلم اولین نقاشی که تو مهد کشیده بودی عکس یه سر بود با چهار تا دست که میگفتی عکس بابامه چون بابام خیلی قویه! یه بیست خوشگل هم گرفته بودی. قربون نقاشی هات برم ...
نویسنده :
مامی جون
22:30
خاطره کوچولوییت
عزیز مامان میدونی الان چی یادم افتاد وقتی که کوچولو بودی و تازه تازه کلمهها رو میگفتی چون بابایی کارگاهش بغل خونه قبلیمون بود میرفتی عین موش پشت در وایمیسادی میگفتی آقا عیسی و در میرفتی. آخه خیلی ناز تلفظش میکردی ...
نویسنده :
مامی جون
22:29
اولین شعری که تو مهد یاد گرفتی
باز بهار آمده به باغ و صحرا پر شده از بوی گل تمام دنیا قالی سبز چمن خیلی قشنگ است شکوفه درختان رنگ به رنگ است به شاخه ها نشسته صدها جوانه کرده میان شاخه پرنده لانه ...
نویسنده :
مامی جون
22:25
از اولین روز مهد کودکت
وقتی که ۲سالت بود بردمت مهد بزارمت اما نمیرفتی که نمیرفتی میگفتی منم باید پیشت بشینم تا آخر اگه یخورده از جلوی چشمت دور میشدم گریه میکردی یه هفته باهم دوتایی رفتیم مهد و منم باهات میومدم سرکلاست میشستم اما دیدم نه خیر تو از من جدا نمیشی که نمیشی ...
نویسنده :
مامی جون
18:49
معنی حرفات که بچه بودی میگفتی.
وقتی کوچولو بودی تازه زبون باز کرده بودی به اینا اینو میگفتی ببینشون: شیر کاکایو:کادو ذرت:بپر بپر ماشین:قان قان بیرون رفتن و گردش:ددر عزیزم خیلی از شیرین زبونیاتو الان یادم نیست آخه الان ماشالله چهار سالت داره تموم میشه عزیزم بعد اگه یادم اومد برات مینویسم تو صفحه های دیگه ...
نویسنده :
مامی جون
18:46
روز انتخاب اسمت؟؟
مامانی اون وقتی که تو راه ودی و ما منتظر اومدنت بودیم و چهار ماهه تو شکم مامی بودی بابا تا فهمید پسری خودش اسمتو انتخاب کرد گفت من دوست دارم اسم پسرمو بزارم ابوالفظل ...
نویسنده :
مامی جون
18:44