ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

بازی با بت من

عشق مامانی الان داری بازی میکنی و منم اومدم به قول خودت به وگلاگت سر بزنم و یه چیزی بنویسم برات الان دیگه باید کم کم آماده بشیم ببرمت مهد عزیزم. همین حالا داری این عروسک بت منتو اینورو اون ور میکنی و تو خیال قشنگ بچه گونه ات داستان سازی میکنی. الهی مامی قربون پسرش بره که انقدر خلاقه. ...
9 ارديبهشت 1390

به چیزایی که علاقه داشتی؟

از وقتی کوچولو بودی خیلی کنجکاو بودی.همش دستت آچار پیچ گوشتی و چسب قیچی و هر لوازمی که به جز لوازم خودت باشه رو برمیداشتی و باهاشون بازی میکردی خیلی دوست داری همه چی رو کشفشون کنی   بزرگتر که شدی همه چیزایی که دوست داشتی ساعت ها بود شمشیر بود ماشین بود یسره هم کشتی میگرفتی و جنگ میکنی البته این جنگی بودنت برای چهار سالگیته آهان راستی یادم افتاد الان که چهار سالت داره تموم میشه میدونی یسره بیرون چی همش میخری و پولای منو تموم میکنی عزیزم همش سک سک و جعبه مرد عنکبوتی میخری یه عالمه از این جعبه ها داری و به مرد عنکبوتی یعنی همون اسپایدر من و بن تن هم خیلی علاقه داری ...
9 ارديبهشت 1390

کم مونده بود گم شی!!!!!

عزیزم امروز جمعه اس و صبح ساعتای ده و نیم بود که بلند شدم برم نون بگیرم بره صبحونه شما هم چشماتو باز کردی و پرسیدی مامان کجا میری؟؟؟ بهت گفتم بیا پیش بابا تا من برم نون بگیرم و بیام .خلاصه رفتم بربری گرفتم اومدم نزدیک کوچه مون شدم دیدمیه فسقلی داره تو کوچه گریه میکنه اومدم جلوتر دیدم جلوی بقالیه وایسادی و داری گریه میکینی. پسر بقالی گفت سرشو انداخته بود پایین داشت گریه میکرد و میرفت. وای منو میگی یه لحظه کپ کردم. و بالاخره آرومت کردم و با هم اومدیم خونه و دیدیم بابا از کل دنیا بی خبر پتو رو با خیال راحت کشیده سرش و خوابیده و کاری به کار کسی نداره. پیش خودم هزار بار خدارو شکر کردم که اون پسره تورو نگه د...
9 ارديبهشت 1390

پر از ناز!!!!!!!!

آقا ابوالفظل از شیرین کاری هات برات بگم یه عادتی که نزدیکه یه ساله داری پر از نازه شاید وقتی بزرگ شدی یادت بره اینجا برات مینویسم که بزرگ شدی هم یادت بیاد هم کلی بخندی موقع هایی که مامی آرایش میکنه و بخصوص وقتی که پنکیک و رژگونه بزنم صورتم اون روز دیگه از دستت راحت نیستم هی میای با کف دستت لپمو ناز میکنی یا از بالا به پایین یا از پایین به بالا اونم به چه شدتی و بیهوا! و سریع میگی پر از ناز یه وقتایی خیلی عصبی میشم از این کارات آخه بیرون و خیابون و مهمونی و خونه خودمون که نمیشناسی انقدر شیطونی یهویی دیدی دستت و کشیدی و به سرعت گفتی پر از ناز. حالا خونه هیچی ولی مهمونی ها چیکار کنم همیشه یه طرف صورتم ارایشش کمرنگ تر از یه طرف دیگه...
9 ارديبهشت 1390

خشتک پسرم همیشه پاره اس!!!!!!!

عسل مامان آخه من از دست شما چیکار کنم همیشه خشتک شلوارات پاره اس!!!! میپرسی بره چی ؟؟؟ منم نمیدونم والله. همیشه خدا دوست داری خشتکت و با انگشتت پاره کنی انگار برات یه عادت شده. منم که اصلا دوخت و دوز بلد نیستم و شرمنده میشم پس پاره شون نکن که من نمیدوزم ها!!!!! ...
8 ارديبهشت 1390

آب بازی با اردک ها

جیگر مامی جون بازم سلام. میخوام بگم ظهر ساعت یک و نیم زنگ زدم مهد دیدم برگشتید از اردو انقدر خیالم راحت شد که نگو.بابایی هم اون موقع خونه بود اومدیم و سه تایی خوابیدیم یه خورده . البته مامی از صبح کلی کار داشت و اتاق خوابت و ریخته بودم بیرون و داشتم تمیز میکردم . بعد اتاق یخورده خونه رو تمیز کردم و گفتم تا شب نشده برم حیاط هم بشورم که شما هم اومدی بیرون اما بعدش رفتی تو و با اون اردکایی که زن عمو دیشب بهت داده بود کلی بازی کردی و منم قبلش بهت که یه تشت اب داده بودم به خواسته خودت تا اردکی ها باندازی توش بازی میکردی و خودت اومدی گفتی مامان اب تشت  رو اردک ها ریختند رو فرش. حالا چی اردک ها پلاستیکی هستند ها . و خراب کاری خودت رو...
8 ارديبهشت 1390

بازم دلتنگی

عزیز مامان دلم برات یه زره شده کاش زود از اردو برگردی . آخه این اولین باره که از مامی جدا میشی. دلم داره میترکه اصلا دست و دلم به هیچی نمیره . صبح که بعد از اینکه شما رو راهی اردو کردم برگشتم خونه اومدم یه بربری گرفتم و خواستم صبحونه مو بخورم اصلا انگار لقمه بدون تو از گلوم پایین نمیرفت. عزیزم خیلی دوستت دارم.حالا قدرتو میفهمم.عشق من. ...
8 ارديبهشت 1390

خانم گرگه

مامانی یه وقتایی که خیلی اذیتم میکنی و منم هیچ راهی ندارم تا هم با بازی ارومت کنم میشم خانم گرگه!!!! حالا میگی چجوری آخه از بچه گی بهت میگفتم اگه مامانو اذیت کنی من میرم و خانم گرگه میاد و از خودم شکلکای خانم گرگه رو در میارم و تو هم واقعا میترسی و گریه میکنی فکر میکنی واقعا خانم گرگه مامانتو خورده و منی که ادای خانم گرگه رو در میارم فکر میکنی واقعا خانم گرگه هستم یه جورایی خنده ام میگیره. و هم خیلی دوست دارم این صحنه تو چون میفهمم چقدر دوسم داری و به منی که مثلا خانم گرگه شدم و میزنی میگی مامانمو بره چی خوردی و مامان خودتو از من میخوای جیگرتو بخورم که انقدر مامی و دوست داری عزیزم ...
8 ارديبهشت 1390