ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

تشویق تو مهد به خاطر قرآن خوندنت

عسلم بالاخره دیشب که اون همه گریه کردی که بریم خونه مامان جون بالاخره بردمت امروز خاله مریم ظهر اومده بود خونمون و باهم ظهر اومدیم دنبالت.و امروز مربی تون خاله سارا گفت آفرین به ابوا لفضل مامانش ابوالفضل خیلی خوب تو مهد قران و میخونه {اولین آیه تبت رو اونم با صوت}خیلی خوشحال شدم عزیزم . بعد باهم و خاله مریم سه تایی از مهد اومدیم بیرون و خاله رفت خونشون و ماهم رفتیم خونه مامان جون.البته اول دایی بهمن خونه بود و مامان جون هم به قول شما قرقان بود. و زنگیدم بهش که مامان جون ابوالفضل بیا دیگه ابوالفضل اومده شمارو ببینه. مامان جونم اومد و شما دیدیش و لباس اسپایدر منو کهع برات...
8 ارديبهشت 1390

توتال کور ماشین میشود!!!!

عسلم از ماشینت برات بگم که این توتال کور ما که از اول هم شده بود ماشین شما. بابایی میگفت کاش به جای اینکه پارسال این همه پول بدیم به توتال کور که حتی یه بار هم ازش استفاده نکردیم بره شما یه ماشین شارژی میگرفتیم. از همون پارسال گوشه راحتی مونده و شما هر از گاهی ماشینش میکنی و سوارش میشی و باهاش بازی میکنی. ...
8 ارديبهشت 1390

عدسی

عسل من امروز یه خورده دیر از خواب بلند شدیم و صبحونه نخوردیم اما برای ناهارت یه عدسی خوشمزه درست کردم که خیلی دست و پا میزدی که زود آماده شه و بخوریش. بالاخره با هزار تا مکافات آماده شد و واست ریختم تو بشقاب و شماهم خوردیش. و کلی هم حال کردی . و بعدش باهم آماده شدیم و رفتی مهد و منم به خاله سارا شهریه اتو داد و تا زه پول اردوی فردات هم دادم آخه قراره فردا بری با بچه ها و مربی ها به سرزمین عجایب. شما اونجا رو خیلی دوست داری. البته خیلی به اونجا رفتی ها با مامان و بابا.حق داری که خیلی دوست داشته باشی آخه منم دوست دارم خیلی کیف میده وقتی میریم اونجا .فدات تا بعد بای جیگرم ...
8 ارديبهشت 1390

هدیه تولدت پیشاپیش

عسلی مامان. امروز که از مهد اومدم دنبالت باهم رفتیم خونه زن عمو مینا و شما کلی با نیما کوچولو بازی کردی و زن عمو مینا هدیه تولدتو پیشاپیش بهت داد که یه صندلی بادی خوشگل بزرگ بود به شکل یه میمون به رنگ خاکی. و اومدنی هم شما با اجازه زن عمو مینا اردک های نیما رو آوردی خونه و الان یه تشت پر از آب جلوته و اردک ها رو انداختی توشون و داری کلی کیف میکنی. ...
8 ارديبهشت 1390

سرزمین عجایب و اولین دلتنگی مامی

عزیز دلم امروز صبح روز اردوتون بود و صبح زودتر از همیشه بیدار شدی و یخورده عدسی خوردی و بردمت مهد و بعد یه نیم ساعتی همتون سوار ماشین شدید و رفتید سرزمین عجایب. اولش که سوار اتوبوس شدی چون نمیزاشتند مامانا بیان داخل اتوبوس خودت رفتی سوار یه صندلی شدی و منم رفتم از شیشه نگات کردم و دیدم میخوای گریه کنی انگار احساس غریبی میکردی و بعد یکی از خاله ها اومد و آرومت کرد و تا منو از شیشه دیدی یخورده حالت بهتر شد و باهات بای بای کردم توهم برام دست تکون دادی. از وقتی ماشین شروع کرد به رفتم دل منم داشت میترکید خیلی همون لحظه دلم برات تنگ شد. باخودم گفتم کاش نمیزاشتم بری.اما گفتم اشکال نداره دیگه این چیزا برات باید عادی ...
8 ارديبهشت 1390

پلنگ صورتیت یا بهتره بگم آقا ولی

  عشق همیشگی من میخوام برات بگم که از اسباب بازی هات بیشتر پلنگ صورتی تو دوست داری و همیشه باهاته و اسمشم گذاشتی آقا ولی. عاشق اسباب بازی هستی و هیچ وقتم سیرمونی نمیگیری از این اسباب بازی. ...
6 ارديبهشت 1390

دلتنگی و گریه برای مامان جون

عزیزم دیروز عصری زنگ زدم به مامان جون تا باهاش حرف بزنی  آخه از اونجایی که از وقتی بدنیا اومدی  تا الان ما تقریبا هر روز یا یه روز در میون میریم خونه مامان جون بهش سر میزنیم و این هفته به خاطر یه مسایل نشد بریم و این هفته فقط یه بار مامان جونو دیدی بعد عصری که باهاش تلفنی حرفیدی کلی گریه کردی که منو ببر پیش مامان جون منم دلم براش تنگ شده باورم نمیشد تا چند ساعت هی یادت میافتاد گریه میکردی و ساعت ١٠ بود میخواستم بخوابونمت گریه کردی که من دلم بره مامان جون تنگ شده و یهویی دیدیم صدای اف اف دراومد دیدیم بابا و دایی بهمنه که آروم شدی و دایی بهت گفت فردا بیا خونمون و دایی جون اومد با بابایی و من قلیون کشیدیم و تو هم...
6 ارديبهشت 1390

رون تو میخورم ها!!!!!!!

عزیزم دیشب داشتم بره شام رون مرغ میزاشتم که شماهم اومده بودی و رو کابینت پیش مامان نشسته بودی و نگاه میکردی یهویی بهت گفتم ابوالفضل ببین این رون مرغه دارم میپزم بزار رون توروهم ببرم باندازم تو قابلمه تا بپزه بخوریم!!!! کلی ترسیده بودی و فکر کردی جدی جدی میگم. یخورده اینجوری اذیتت کردم و سربه سرت گذاشتم بعد دیدم نمیزاری بهت گفتم اصلا حالا که نمیزاری کل رونتو میاندازم تو قابلمه دست به پات که میزدم فرار میکردی و نمیزاشتی . کلی جفتمون شیطنت کردیم و حال داد. موندم تو این فکر که بچه گی چقدر قشنگه و بچه ها چقدر ساده و زود باورن که هر چی بهشون بگی زود باور میکنن. قربون اون دل پاکت بشم من عزیزم ...
6 ارديبهشت 1390

فرصت زندگی

هیچ میدانی فرصتی که از آن بهره نمیگیری٬آرزوی دیگران برای بدست آوردن آن فرصت است؟! عزیز مامان این جمله قشنگ رو تو زندگیت هیچ وقت یادت نره تا خوب زندگی کنی و از زندگیت لذت ببری. ...
5 ارديبهشت 1390