دوتا بلا از سرت رفع شد...
جیگر مامان.
امروز صبح که من رفته بودم سر کلاس گرافیکم و قرار بود تا 10 برگردم بابایی هم تو بانک کار داشت و باید زودی میرفت.هیچ کدوممون که خوابیده بودی پیشت نبودیم البته برای اولین بار بود که تو خونه تنهات میزاشتیم.
وقتی که برگشتیم خونه دیدم شما تلوزیون اتاقت و روشن کردی و کلی اسباب بازی ریختی دورو برت داشتی بازی میکردی . سیم تلوزیونت وصل نبود و خودت آینه به اون بزرگی رو گذاشته بودی زمین و سیماشو زده بودی به پریز فقط خدارحم کرده بود بهمون که آینه نیافتاده بود بشکنه و تو دست و پات بره.
عصری هم داشتیم 3تایی یعنی من و شما و بابایی با هم بازی میکردیم که شما اومدی خودتو انداختی رومون یهویی سرت خورد به میز جلویی راحتی به شیشه. وای قلبم داشت از جا درمیومد دیدم خون ریخت بیرون و پیشونیت زخم شده بود .بازم خدارو شکر کردیم که به چشمت نرفته بود. یه صدقه هم درآوردیم.
الانم تازه از خواب بیدار شدی و داری صحبت میکنی جیگر تو بخورم عشق من.