ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

5خرداد92

سلام گل پسر مامان خوفی گلم ببین چقدر شیطونی الان سر ظهره خودت ازم پول گرفتی و رفتی یه بستنی عروسکی خریدی و الان اومدی داری واسه خودت شعر میخونی و میخوای تلوزیونتو روشن کنی و یه سی دی بزاری و تماشا کنی بعدا بستنی تو بخوری اخه اخلاقت اینجوری که اگه بخوای خوراکی بخوری نگهش میداری اول بره خودت یه کارتون بزاری بعد با تماشای کارتون خوراکی تو بخوری ...
5 خرداد 1392

یه روز دیگه

سلام عشقه مامان خوبی جیگرم بابایی چن روزه که طوطی خریده و الان داری با طوطی بازی میکنی. امروزم رفتم مخابرات ای دی اس ال ثبت نام کردن تاآخر خرداد میدن. ز این به بعد بهتر میتونم بیام برات خاطراتتو بنویسم پیش دبستانیتم که تموم شد به سلامتی و از مهر ان شالله میری کلاس اول فقط ثبت نامت مونده عزیزم که اونم برات انجام میدم. بوس بای عشق مامان راست ی 2 هفته اس که خاله بهاره اومده خونه مامان جون با رها. اومده که بخوابه و بهتر بشه و رها هم بزرگتر بشه.
4 خرداد 1392

اولین روز 7سالگیت

سلام پسر نازم خوبی. تولدتم که دیشب تموم شد. عزیزم قرار بود بابا برای کامپیوترت رم 2 گیگ بگیره که خیلی گرون شده بود. گفت بعدا میگیرم علی الحستب 2تا سی دی بازی برات خرید عشقم. الانم جلوی تلوزیزون داری کارتون میبینی.مامان قربونت بره نفسم راستی امروز صبح عمو سعید عکس رها رو به گوشی بابا ام ام اس کرده بود خیلی ناز و ملوسه.
20 ارديبهشت 1392

تولد پسر گلم مبارک

عزیزم تولدت مبارک مامانی .امروز 6سالگیت تموم شد و از فردا پا تو 7سالگی میزاری غنچه ی من. امروز آش پختیم و پودر کیک گرفتیم کیک نارگیلی پختیم عزیز و آقا جونم برای شب دعوتن تا برات تولد بگیریم خودمونی. راستی امروز ظهر هم رفتیم مهد عکس انداختی برای عکس پایان تحصیلت.بوس   ...
19 ارديبهشت 1392

3خبر خوب

سلام پسر قشنگم. یه عالمه برات حرف دارم عزیزم میخوام خبرای خوب بهت بدم اول اینکه دوباره سیستم گرفتم البته خیلی وقته. دوم اینکه اینترنتم دوباره درست شد. سوم و مهمتر از همه اینکه 3ماهه که منو بابایی دوباره باهم دیگه زندگی میکنیم. وقتی که ما از هم جدا شده بودیم احساس میکردم که خیلی ناراحتی بالاخره به لطف خدابازم باهم برگشتیم سر زندگیمون الانم عین موش موشی ها رفتی پیش دبستانی. فرداهم که تولدته عزیزم 6سالت فردا تموم میشه راستی دوتا از ندونای جلوی پایینت افتاده و دندون خوشمل و تیز جاش دراومده گلم راستی امروز صبح دختر خاله بهاره بدنیا اومد صبح. صاحب یه دختر خاله خوشگل شدی که همش میگفتی باید...
18 ارديبهشت 1392

بعد از یه مدت طولانی اومدم

سلام جیگری مامان خوبی عزیزم چن وقتیه آپ نکردم.بخاطر چن تا چیز 1- اینکه اینترنت و کامپیوتر نداشتم 2 - از همه مساله مهم تر اینکه یه خبر بد دارم:اونم اینه که مامانی از بابایی سر یه سری مسایل جدا شده الانم سر کارم . تو آموزشگاه کامپیوتر یه هفته ای میشه سر کار میرم الانم از اینترنت اونجا استفاده میکنم. شما هم پیش مامان جون میمونی عزیزم ببخشید دیگه قسمت ماهم این بود ...
18 ارديبهشت 1392

شرمندم مامی جون

سلام جیگری مامان خوبی عسیسم خیلی شرمندتم مامانی که چن وقتی نتونستم آپ کنم. چون سیستممون خوراب بود خوب خودت که بهتر میدونی عزیزم از این برات بگم که بزرگتر شدی و آقا شدی مهدم که میری. مرغ و خروسامونم که همچنان اذیت میکنی. الانم تو حیاط داری صداشونو در میاری از بس اذیتشون میکنی اخه چرا؟ راستی عروسی خاله بهاره هم تموم شده.خیلی خوش گذشت بهمون. فعلا بوس بای
7 ارديبهشت 1391

موفق نشدن در جدا کردن رختخوابت

سلام جوجویی خوبی عسلکم خوب بزار از چند روز پیش بگم که دو شب پیش خواستم رختخوابت رو از خودمون جدا کنم که بازم موفق نشدم اومدی دیدی منو بابا بغل هم خوابیدیدم گفتی ا شما دوتا چرا به هم وصلید منم به خودتون وصل کنید با این حرفت منو بابایی جفتمون از خنده ترکیدیم خلاصه جاتو بردم انداختم تو اتاق رفتی تو اتاق ها ولی هی میومدی بیرون و آخرش اومدم دیدم اندازه یه ربعی هست نشستی با ناراحتی تو جات و گفتی مامان چشمام بسته نمیشه دارم فکر میکنم خلاصه بازم اومدی پیش ما خوابیدی دیگه امشبم که جات بازم پیش ما بود نمیدونم چطوری جدات کنم خیلی سخته امشبم که بارون اومده بود تو جات.  
9 دی 1390

سرماخوردگی و تعطیلی مهد

سلام قربونت برم ببخش مامانو که نتونستم چند روزی آپ کنم. آخه یه 1هفته ای هست که سه تایی یعنی شما و من و بابایی حسابی سرماخوردیم هنوزم خوب نشدیم. منم که بخاطر سرماخوردگی و رسیدن به شماها دیگه وقت نت و نوشتن نداشتم. هفته پیش شما حسابی سرماخوردی و بردمت پیش مثلا یه متخصص اطفال که هیچی سرش نمیشد. چندتایی دارو بهت داد و دوتا آمپول دگزا زد بهت.و یه شربت سفیکسیم داد که بهشون شما میگی شربت سفید. که دوبار بهت دادم که هر دوبارشم بالا آوردی و نتونستی شربت رو بخوری و فرداش برمت پیش همون دکتر باز بجای همون شربت یه شربت دیگه داد که اینیکی صورتی بود ولی از همین چرک خشک ها بود که سوسپانسیونی ان.بازم نتونستی بخوریش همین جوری ازت مراقبت کردم و اون ...
29 آذر 1390