بازگشت مامان جون
عزیزم دیشب مامان جون اینا از تبریز برگشتند و صبح دوتایی با هم رفتیم دیدیمشون که زن دایی اعظمم اونجا بود و دایی بهمن که بن تن کوچولو رو برات گرفته بود رو آوردی خونه .
و ظهر بعد نهار همگی رفتیم بیمارستان عیادت دایی من (دایی محمد)آخه فردا عمل داره سنگ داره.
عصری ساعت 6 رسیدیم خونه برگشتنی کلی بارون و تگرگ بارید و کلی هم تو ماشین حال کردیم و 3تا پفک خوشمزه هم خوردیم. الانم بابایی رفته بیرون و شما داری کارتون میبینی طبق معمول و منم داری وب گردی میکنم و گفتم بزار خاطره امروزتو بنویسم.
راستی امروز مهد نرفتی.
از هفته بعد میخوام بزارم شی با کلاسای من تداخل پیدا نمیکنه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی