روزی که تازه بدنیا اومدی
پسر گلم اون روزی که تازه بدنیا اومده بودی ساعت یه ربع به ۵ عصر بود که وقتی خانم دکتر تو رو بهم نشون داد با این که حالم اصلا خوب نبود تا دیدمت کلی گریه ام گرفت که خدا یه کوچولوی ناز بهم داده که نفس میکشه. خیلی حال خوبی بود هیچ وقت یادم نمیره.
کلی سر و صورتت باد کرده بود. و فردا صبح آوردنت پیشم تا دیدمت کلی بوست کردم و خدارو شکر کردم اون شبی که اولین شبی بود پیشم خوابیده بودی یسره به صدای نفسات گوش میدادم خیلی صدای نفساتو دوست داشتم .تا صبح چشمامو روهم نزاشتم و بغل خودم خوابوندمت و دستمو انداخته بودم دورت تا یه وقت من خوابم نبره و تو بیوفتی از تخت زمین.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی