سرزمین عجایب و اولین دلتنگی مامی
عزیز دلم امروز صبح روز اردوتون بود و صبح زودتر از همیشه بیدار شدی و یخورده عدسی خوردی و بردمت مهد و بعد یه نیم ساعتی همتون سوار ماشین شدید و رفتید سرزمین عجایب. اولش که سوار اتوبوس شدی چون نمیزاشتند مامانا بیان داخل اتوبوس خودت رفتی سوار یه صندلی شدی و منم رفتم از شیشه نگات کردم و دیدم میخوای گریه کنی انگار احساس غریبی میکردی و بعد یکی از خاله ها اومد و آرومت کرد و تا منو از شیشه دیدی یخورده حالت بهتر شد و باهات بای بای کردم توهم برام دست تکون دادی. از وقتی ماشین شروع کرد به رفتم دل منم داشت میترکید خیلی همون لحظه دلم برات تنگ شد. باخودم گفتم کاش نمیزاشتم بری.اما گفتم اشکال نداره دیگه این چیزا برات باید عادی ...
نویسنده :
مامی جون
10:18