ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

مسول خرید خونه

سلام عزیزم . دیشب دایی اصغر یینا اومده بودن خونه مامان جونو ماهم رفتیم پیششون. ٢ تا عکس از ستایش انداختم که اینجا در آخر برا میزارم. صبح یکم دستت بهتر شده بود و بازم مسول خرید خونه شدی و رفتی تخم مرغ برای صبحونه مون خریدی و برای خودت ی خامه شکلاتی. بعد صبحونه اومدی نشستی روی میز جلو مبلی مون و نشستی و مشغول شدی به نقاشی کشیدن عکس یه کرم و کشیدی و تو مرحله دوم پیله شو کشیدی و میگفتی این گیره شه. )یا همون پیله) مرحله سوم پروانه شدنشو کشیدی که عکسشو انداختم برات میزارم یه نقاشی انگری برد هم قبلا کشیده بودی که اونم برات میزارم. بوس بوس عزیزم اولین عکس  مربوط میشه به عکس باغمون که بابایی تازه داره اونجا رو میسازه و راه میاندا...
18 تير 1392

جای واکسنت هنوز خوب نشده!!

سلام پسر قشنگم عزیزم از دیروز که واکسن زدی. دستت حسابی درد میکنه به طوری که اصلا نمیتونی تکونش بدی دیشب که میخواستی بخوابی نمیتونستی روی دستت یوری بخوابی بخاطر همین کلافه شده بودی و گریه میکردی تا اینکه من برگردوندمت روی اونیکی دستت امروز صبح هم که خوب نشده هنوز همون جوری در میکنه نمیدونم تا کی خوب میشه . فقط امیدوارم پسره گلم زود دستش خوب شه. بره از مغازه روبرو برای مامانش خرید کنه. عزیزم. یه چی یواشکی بهت بگم عزیزم((((((دیشب ٢ بار جیش کردی تو جات))))) اشکال نداره خوشگلم میدونم مریضی ایجوریه. والا پسره نازه مامان که جیش نمیکنه. از دیروز هم صورتت کلی آب رفته لاغر شده آخه درست و حسابی چیزی نمیخوری. غذات هم یکی دو قاشقه....
17 تير 1392

واکسن

سلام عسلی مامان . قربونت برم امروز رفتیم درومانگاه و واکسن آخرو زدیم و ان شالله از مهر میری کلاس اول از ظهر هم جای واکسنت خیلی درد میکنه مثل اینکه الانم تب کردی عکس دستتو گرفتم برات میزارم. خیلی درد داره یه جوری که یوری راه میری ...
16 تير 1392

شهر بازی

سلام به خوشگل پسرم عزیم خیلی دوستت دارم تو تنها دلیل برای ادامه زندگیم هستی ابوالفضل جونم نمیخواستم اینجا از ناراحتیام بگم ولی میگم تا بزرگ شدی بدونی مامان بخاطر اینکه شما همراه خانواده باشی و زیر سایه پدر مادر. چه سختیایی رو دارم تحمل میکنم عزیزم این روزا زیاد رابطه ام با باباییت خوب نیست تقصیر خودشه خودتم کمو بیش میدونی البته دلیلشو نه ها فقط میدونی بابا بداخلاقه بزرگ شدی دلیلشو برات میگم دیروز خیلی دلم از دست بابات گرفته بود گریه کردم تا شما فهمیدی. ناراحت شدی بخاطر همین دستتو گرفتم و بردمت شهر بازی تا من یه هوایی بهم بخوره غم هامو فراموش کنم هم شما یکم بازی کنی بابات که از این کارا نمیکنه برت داره ببرتت پارک. عز...
13 تير 1392

نیش پشه

سلام فسقلی مامانی خوبی عسلم الان که دارم برات اینارو مینویسم زیر چشم راستت شده این ها. یعنی پف کرد به شدت بخاطر اینکه دو سه روز پیش که با بابایی رفتیم باغ پشه ها نیشمون زدن. اون روز کوچولو بودا ولی از فرداش شد قلمبه هنوزم اونجوریه. ازت عکس گرفتم با گوشیم . ولی گوشیم فعلا به سیستم وصل نمیشه بعدا عکستو برات میزارم جیگری مامانی.
10 تير 1392

آرزوی نیمه شعبانی

سلام جیگر مامان عیدت مبارک عزیزم امروز میلاد حضرت مهدی. نیمه شعبانه عزیزم برات بگم که دیروز  تو تلوزیون همه با هم دعای فرجو خوندن ماهم با هم زمزمه کردیم بهت گفتم عزیزم آرزو کن براورده میشه شمام آرزو کردی بریم ترکیه که از اونجا برات اسباب بازی بخریم عجب!!!!!!!!! امروز صبح هم بلن شدی میگی چرا آرزوم برآورده نشد.گریه میکردی و غر میزدی. چن روز پیشم شمارش اعداد و تا 30 بلدی بشماری البته بعد بیست و نه میگی بیست و ده که کلی خندیدیم بهت.  
3 تير 1392

سنجش برای مدرسه

سلام گل پسر مامان قربونت برم که اقا شدی بزرگ شدی گلم صبح ساعت 8 رفتیم پایگاه سنجش. ازت سنجش بینایی و شنوایی و تن سنجی کردن و تست هوش گرفتن همه رو انجام دادی. ولی گفتی این تسته هوشه سخته. آخه قبلش بهت درموردش وضیح نداده بودم. فقط تو سنجش بینایی گفت چشم سمت راستت یکم مشکوک میزنه باید ببرمت چشم پزشک بیرون با دستگاه معاینه کنه اونم بخاطر اینه که صبح تا شب پای کامپیوتر میشینی بازی میکنی که چشمات میسوزه و خیلی وقتام اشک چشمات در میاد چشمت قرمز میشه حرف مامانی رو هم که گوش نمیکنی میگم روشن نکن کامپیوترو. عصری هم رفتیم باغ یه چرخی زدیم و برگشتنی بوی فلافلیه زد و فلافل خواستی ماهم خوردیم به هوای تو خیلی خوش گذشت الان مامان جونم تورا...
22 خرداد 1392

مدارک مدرسه

سلام عسل مامانی خوبی الان که دارم اینارو میتایپم شما جلوی ال سی دی نشستی و داری کارتون میبینی صبح دوتایی باهم با ماشین بابایی رفتیم مدرسه مدارک بردیم برای ثبت نام و شناسنامه سلامت دادن که فردا باید ببرمت برای سنجشت عزیزم راستی امروز عکس هم برای مدرسه انداختی که فردا قراره بگیریم. بوس عزیزم مامانی یه دنیا دوستت داره فرشته ی کوچولوی خودم.
21 خرداد 1392